اسلام، علم و دانش(1)
اسلام، علم و دانش(1)
چرا به مذهب بدبینند؟
نفوذى که آنان در نهاد بشر دارند، هیچ قانون و تعلیمى ندارد. هنوز بشر در مواقع سخت و مشکلات زندگى، به همان مبدأ که آن تعالیم را فرستاده است توجه مىنماید، و با آن که قرنها از عمر قانون گذارى انبیا مىگذرد، سعادت را در پرتو آن دانسته، و این همه تشکیلات و قوانینى که دست بشر به وجود آورده، و امروز سراسر مناطق جهان را فرا گرفته، آزادى و آرامش روحى و جسمى بشریت را سلب کرده است.
علاوه بر این، قوانین ساخته شده بشر، داراى نفوذ محدودى است که با گذشت زمان به فراموشى سپرده خواهد شد؛ اگر هم اثرى از آن باقى بماند، جز در نوشتهها و کتب تاریخى باقى نمىماند؛ اما گذشت زمان و مقتضاى مکان، هیچ گونه تأثیرى در قوانین کلى انبیا نداشته و روز، به روز عظمت و حقانیت گفتههاى آن پاک مردان بیشتر جلوه مىکند؛ زیرا تمام انبیا گفتههاى خود را از خالق بشر گرفته، و هیچ قانونگذارى به اندازه خداى متعال به مقتضیات مخلوق خود آگاه نیست.
پروردگار قوانینى را که به وسیله انبیا براى هدایت مردم فرستاده است، مطابق با فطرت بشر بوده و همین مطابق بودن، آن قوانین را از حدود زمان و مکان خارج کرده، و از هرگونه آفت و حادثهاى حفظ نموده است.
احتیاج بشر به قانون و به تعبیر دیگر به دین، جزء غرائز فطرى اوست و این مسئله به هیچ صورت قابل انکار و تردید نیست. متأسفانه امروز در سراسر جهان، عقیده و دین را به صورت دیگر مىنگرند و مثل این که انسان خود را محتاج به قانون حقیقى دین نمىداند؛ تا آنجا که مىتواند، مىخواهد خود را از این برنامه آزاد کند.
روى این حساب چندى است که بشر مبارزه همه جانبهاى را علیه دین آغاز کرده، و خود را از توجه به آن برکنار داشته، و عقیده او براین شده که دین مخالف با آزادى و خواستههاى انسانى است؛ بنابراین، دین را مغایر با خواستههاى انسانى دانسته و دچار این توهّم شده که دین با برنامه انسانیت موافقت ندارد، و باید تعطیل شود.
ریشه پیدایش این پندار
مبارزه طولانى میان کلیسا و علم، دانشمندان را متوجه این حقیقت ساخته است که گفته کلیسا، همگى ارتجاعى، خرافى و موجب انحطاط و واماندگى است. به همین جهت باید کلیسا؛ یعنى مرکز دینى، جاى خود را به علم تفویض کند تا به وسیله کاروان بشریت در راه ترقى، رهسپار و از مزایاى مدنیت برخوردار گردد.
البته این طرز تفکر براى دانشمندان غرب، برپایه مقدمات صحیح و عقلانى تأسیس یافته؛ ولى آنچه موجب تأسف و تأثر شده این است که: گروه زیادى از کم خردان مشرق زمین، بدون مطالعه و تعمق، و با داعى تقلید، چنان پنداشتند که راه ترقى و تمدن براى مردم، بویژه مسلمانان نیز، همان راه و رسمى است که اروپاییان به حکم ضرورت پیش گرفتهاند.
به نظر بعضى از کوته فکران، مبارزه بامذهب و عقیده، مطابق با راه و روش غرب کلّیت داشته و در هر منطقهاى که نامى از دین برده شد، باید از آن روى گرداند.
اینان بدون مطالعه دچار چنین پندار غلطى شدهاند؛ ولى نمىدانستند با این هیاهوى چند روزه، حقیقت عالى اسلام، از پس پرده آن چنان پندار بىجایى جلوه خواهد کرد و مزیت و برترى خود را به سراسر مناطق انسان نشین ثابت خواهد نمود؛ تا جایى که در قرن بیستم، دسته دسته از ساکنان دورترین مناطق جهان، براى به دست آوردن حقوق انسانى، به واقعیت اسلام آگاه، و از قوانین عالى آن پیروى خواهند کرد.
موضوع نور و ظلمت، و حق و باطل مسئلهاى است که بر ارباب خرد پوشیده نیست، و حقایقى که با عقل و فطرت بشر موافق است، داراى جهتى ثابت و استوار است که انحراف در او راه نخواهد داشت.
دین مقدس اسلام که از هر گونه اوهام و خرافات منزه و پاک است، روى چنان جهت صحیحى پایه گذارى شده و حقانیت و نورانیت آن تا ابد جلوهگر است.
مهمترین علت دین گریزى
محافل کلیسایى
زمانى که ریاست کلیسا، به «پاپ گرگوارى» نهم منتهى شد، مأمورانى را براى تفحص از حال مردمى که مظنون به تمرّد از برنامههاى کلیسا هستند قرار داد. آنان متهم را در محکمه حاضر مىکردند، کسى که او را به مخالفت با کلیسا و موافقت با دانشمندان، متّهم کرده بود را با او روبرو نمىکردند، علاوه بر آن اجازه گرفتن وکیل مدافع به او نمىدادند و اگر انکار مىکرد و مىگفت: من موافق با علم خود، یا دانشمندان نیستم، با شکنجههاى سخت از او اقرار مىگرفتند.
هرگاه از عقیده خود توبه مىکرد گرفتار عقوبت سخت نمىشد؛ اما اگر زیر بار توبه نمىرفت، یا توبه خود را مىشکست، مجازاتش سوختن در آتش بود.
در عهد «سن لوئى» یک بار صد و هشتاد و سه نفر که مخالف با گفتههاى کلیسا بودند را سوزاندند، و در طى مدت محکمه تفتیش عقاید، میلیونها نفر دانشمند و بى گناه، به جرم مخالفت با برنامه آنان، یا کشته شدند یا در آتش سوختند.
محاکمه «گالیله» دانشمند ایتالیایى و سوزاندن «انى انى»، «میشل سرده» و «جیور دانو برلواز» از برنامههاى کلیساهاى جهان غرب بود.
نتیجه این محاکمهها، سوزاندنها و کشتنهاى بىجا این شد که مردم اروپا بویژه عدهاى از دانشمندان، به طور کلى روى از دین بر تافته و حملات سخت خود را به هر نوعى که مىتوانستند، به صورت یک مسئله کلى که شامل همه ادیان شود، متوجه دین نمودند.
آثار خشونتهاى کلیسا
به عقیده مادیون، بزرگترین قانونى که در عالم طبیعت و در عالم انسان حکمران است قانون «الْحُکْمُ لِمَنْ غَلَبَ» یعنى: حکم براى کسى است که غلبه کند؛ یعنى قانون مبارزه دائمى براى حفظ زندگى و تسلط زبر دست بر زیر دست، مبنى برنابود کردن افراد ضعیف و ناتوان، و نیک بختى تنها حق صریح توانایان است.
خوانندگان عزیز! اگر با دقت توجه نمایید، به وضوح مىبینید که با این نظریه، چه هرج و مرجى در زندگى انسان پدید خواهد آمد، که نمونهاى از آن را در گوشه و کنار جهان امروز مشاهده مىکنیم.
شکى نیست که با این نظریه، با وجود داشتن پارهاى از حقایق علمى و عقلى، با این شکل کنونى، هرگز نوع بشر را نمىتوان نجات داد و به نیک بختى نخواهد رساند؛ بلکه نظریه مادیگرى علت اساسى همه جنگها و انقلابهاى کنونى اروپا بوده، و تمدن غرب را به طرف انقراض و نابودى مىکشاند.
این است که گروه زیادى از مردم جهان، دانشهاى نوین را، با آن چنان دینى که مولود کلیسا و مغز بشر است مىسنجند، و پس از آنکه ناسازگارى میان علم و آن دین را مشاهده کردند، ادیان دیگر را نیز با آن مقایسه کرده و نتیجه مىگیرند که دین و دانش، مخالف یکدیگرند. گروه دیگرى از مردم نیز، فقط مقلّد این نظریه هستند و جز تقلید کورکورانه راه دیگرى اختیار نمىکنند.
اینان مىگویند: باید در این مرحله، انصاف را به جانب «ژولین هاکسى» دانشمند انگلیسى داده و مخالفت دین با دانش را از زبان او تصدیق کنیم.
امّا حقیقت جویانى که جز درک حقیقت غرض دیگرى ندارند، نمىتوانند بگویند که نظر این دانشمند و امثال او کلّیت دارد؛ زیرا دین از منظر علم بر دو قسم است:
یکى: تراوش شده از مغز فلان مدعى مغرض، که البته چنان دینى مخالف با علم و دانش است، و از اول حیاتى نداشته تا امروز بمیرد و فانى شود.
دوم: دینى است که بر طبق فطرت انسان، از ماوراى قواى ادراک بشرى جلوه کرده است؛ البته چنین دینى از روزى که بشر پدید آمده و تا هست، خواهد بود، چنانچه قرآن مجید درباره دین اسلام این نظریه را بیان فرموده و حقیقت اسلام را در هر زمان و مکانى، مطابق با عقل، فطرت و زند گى بشر مىداند، و روزى نخواهد آمد که بتوان کوچکترین مخالفتى در اسلام، براى هر گونه مبنایى از برنامه زندگى پیدا کرد. بنابراین علت اشتباه آن مردمى که دین را مخالف با دانش مىدانند، فرق نگذاشتن بین دین غلط و دین حق است.
آثار شوم اعتقادات باطل
نیروى دیگر: این که با رهبرى عقل، هدایت و پایدارى را از گمراهى و لغزش باز مىشناسد، که آدمى را به نیکى سوق مىدهد؛ یعنى او را به جانب دادگرى، مساوات، مهر، بخشش، دستگیرى از ناتوان، فریادرسى درماندگان و بالاخره گرداندن چرخ اجتماع به سوى موجبات رستگارى فرا مىخواند.
بشر بین این دو نیرو قرار گرفته است؛ ولى همین که چشمش به زرق و برق دنیاى پر تجمل مادى افتاد، و تحت تأثیر شهوات قرار گرفت بدى را مىپذیرد، یا بدان تمایلى پیدا مىکند. خدا در قرآن مجید از این مرحله خبر داده مىفرماید:
«ضمیر انسان پیوسته به گناه فرمان مىدهد؛ مگر آن که پروردگارم ترحم کند».
«قسم به روزگار! انسان زیان کار است، مگر کسانى که مؤمن و کار شایسته انجام مىدهند» «1».
بنابراین، هرگاه انسان را تنها بگذاریم، قطعاً در کشاکش این دو نیرو هضم شده و هرگز یاراى ایجاد هماهنگى، میان آن دو جنبه را پیدا نخواهد کرد.
ناچار باید قوّه خیر از جایى مدد بگیرد و بتواند راه نفوذ بدىها را سد کرده و دو نیروى شهوت و غضب را تنها به خاطر حفظ نوع و تثبیت شخصیت انسان به کار اندازد.
آن قوّه خیر، قدرتى است به نام وجدان مذهبى که انسان را در ظاهر و باطن، تنهایى و آشکار رام مىسازد. وجدان مذهبى قوهّاى است که آدمى را با مراقبت و بیدارى آشنا مىسازد، به گونهاى که هرگز دچار خواب غفلت نمىشود، و دانایى است که هیچ موضوعى از نظرش مخفى نمىماند.
وجدانى که انسان به وسیله آن نحوه تنظیم زندگى را فرامىگیرد؛ آنگاه در تمام کارها سعى مىکند که مبدأ تواناى خویش را راضى نگاه داشته، و در نتیجه تمام اعمالش نیک گردد؛ یعنى دیگر تظاهر، خدعه و خیانت نکرده و در اداى هیچ حقى قصور روا نداشته و از هیچ واجبى روى برنمىتابد.
در این صورت او در زندگى راحت و همیشه در رفاه و سلامت است؛ اما اگر این نظم در زندگى انسان، مبدل به پراکندگى شود و این قدرت رو به ضعف گراید، معلوم نیست زندگى در چه مسیرى قرار خواهد گرفت.
راستى اگر نظام عالمِ وجود، گسیخته شود، اگر قدرت جاذبهاى که سیارات را به یکدیگر مرتبط ساخته، و این همه افلاک را در صحنه گیتى به سیر و حرکت واداشته از بین برود، چه پیش مىآید؟
اگر نظم اتم، که اساس و مبناى عالم بر آن استوار شده است، گسیخته شود و اگر هسته مرکزى اتم، که الکترونها به طور دائم و مستمر به دور آن مىگردد، نابود شود چه خواهد شد؟
آیا غیر از هرج و مرج و گمراهى، نتیجه دیگرى خواهد داشت؟
هسته مرکزى در دستگاه حیات بشر چیزى جز عقیده نیست.
همین هسته است که تعادل و توازن را حفظ مىکند، و این نظام سیر و حرکت منظم و مرتب را نگاهدارى مىکند. همچنین همان هسته است که هر چیزى به دور آن مىگردد و همیشه به وسیله یک رابطه نهایى، ولى بسیار محکم، مجذوب است.
بدیهى است وقتى ذرّه اتم خرد شود، خرابى روى مىدهد؛ یعنى همان نیرویى که یک لحظه قبل به هسته اتم بسته بودند، با حرکت دائم، این بنا را حفظ مىکردند، از یکدیگر گسیخته مىشوند، و بدون ضابطه، نظم و قاعدهاى به حرکت در مىآیند و به نیروهایى زاینده شده و پدیدآورنده خرابى و فساد تبدیل مىشوند. وضع انسان بىعقیده چنین است.
شخصیت انسان بىعقیده، مانند تودهاى از ذرات سرگشته و حیران است که دیوانهوار در حرکت و فعالیتى مخرّبند؛ زیرا مرکزى که به دور آن مىگشتند از بین رفته و رابط محکم و مستحکمى که بین اجزاى وجودش قرار داشت، را بر اثر بىعقیدگى از دست داده و یک پارچه به سوى بىبندوبارى، بىقیدى، لاابالیگرى، سستى و پریشانى کشیده و مانند الکترونهاى منفى که بدون هسته به سوى هدف نامعلومى حرکت مىکنند، شخصیت انسان بىعقیده نیز به صورت مخلوقى لجام گسیخته و بىنظم و بىهدف سرگردان است.
تاثیر دین گریزى بر جهان
آیا بشریت حتى در دورانى که در درون غارها، یا میان جنگلها زیست مىکرد، این گونه کشمکشها و منازعات هولناک و دیوانهوارى که امروز براى غلبه، سیطره، نابودى و تخریب به وجود آمده، دیدهاست؟ و آیا این همه سقوط اخلاقى را که اکنون در بعضى از اماکن مىبیند و نام آنرا هنر مىگذارد، مشاهده کرده است؟ قضاوت صحیح آن با کسانى است که در تاریخ اقوام مختلف مطالعه دقیق دارند.
آرى! نمونهاى از همه این وقایع ناگوار، بر بشریت آمده و فرزندان آدم آن را دیدهاند؛ ولى هیچ وقت به این شدت و به این درجه از انحطاطى که در این عصر صورت گرفته نرسیده است.
این همه فساد، جنگ و سقوط اخلاقى، به خاطر نبودن عقیده صحیح نسبت به مبدأ اصلى و حقیقى؛ یعنى خداى متعال است.
آمارى که از جنگ اول و دوم جهانى مىدهند، تأیید مىکند که اگر این سرمایه در راه خیر و صلاح بشر به کار گرفته مىشد، مىتوانستند براى هر فردى از افراد بشر، خانهاى بسازند که مجهز به تمام وسائل نافع و مفید باشد و مىتوانستند درآمد روزانه همه افراد بشر را، به میزانى بالاتر از سطح فعلى افزایش دهند.
درک و شعور واقعبینى و وحدت و برادرى از میان بشریت رفته، و آن عامل و قاعدهاى که بتواند جلوى شهوت، ویرانى و نابودى را بگیرد وجود ندارد.
دیگر عقیده صحیحى در کار نیست، دیگر نیروى تمیز و تشخیص باقى نمانده تا ماده اصلى شگفت آورى که این مخلوق بشرى، از آن ساخته شده است را ارزیابى کند و آن ماده اصیل نیرومند را بشناسد. بدیهى است وقتى انسان عقیده را از دست داد، به چنین بلاهایى دچار مىشود.
معلوم نیست این بىبندوبارى، و نداشتن مذهب که تمام مولود اعمال کلیسا در قرون وسطى است، و آن نحوه محاکمات آنان که یکسره خلق جهان را از عقیده خالى کرد، به کجا خواهد کشید.
ضربه هولناکى که قشریون و متعصبین «کاتولیک» در قرون وسطى به نوع بشر وارد ساختند، هیچگاه قابل جبران نخواهد بود. با این برنامه خندهآور است که بر اثر تبلیغات وسیع و دامنهدارى، گاه و بىگاه اوراقى از طرف وابستگان به ادیان دیگر منتشر مىشود که مطالبى خرافى و زننده نسبت به مقام مقدس انبیا عموماً و نسبت به یعقوب و یوسف و لوط و موسى و عیسى علیهم السلام خصوصاً در آن نگاشته مىشود و اینان به زعم خود مىخواهند جهان را از سقوط بىدینى و فساد نجات دهند. آن حیلهگران را بنگرید که مواد اصلى آتشسوزى را خود فراهم کردهاند و اساس معنویات را یکسره برباد داده و امروز براى ملل جهان دلسوزى مىکنند.
شنیدم گوسپندى را بزرگى
رهانیدى ز دست و چنگ گرگى
شبانگه کارد در حلقش بمالید
روان گوسپند از وى بنالید
که از چنگال گرگم در ربودى
چو دیدم عاقبت خود گرگ بودى
خسارات دو جنگ خانمانسوز
همین دیروز بود که جهان بىبند و بار، دو دوره هولناک براى بشر پیش آورد.
عدم توجه به خداى متعال بود که آن ابر مرگبار دو جنگ جهانى اول و دوم را در تمام دنیا بر فراز مناطق بزرگ و کوچک قرار داد، که از نتیجه شوم جنگ بینالملل اول 10 میلیون کشته، 25 الى 30 میلیون زخمى، که عاقبت بیمارستانها را با عضو ناقص ترک گفتند، و در حدود 600 میلیارد فرانک که هر فرانک سویس مساوى با 75/ 17 «2» ریال است مصرف آن کشتار وحشیانه شد.
در جنگ بینالملل دوم که جهان، به اصطلاح تمدن بیشترى داشت و محاسبه، دقیقتر انجام مىگرفت، 35 ملیون کشته، 20 میلیون معلول و ناقص عضو، 17 میلیون لیتر خون خالص از بشر بىپناه به زمین ریخت، 12 میلیون ضایعه سقط جنین، 13 هزار دبیرستان و دبستان، 6000 هزار دانشگاه، 8000 هزار لابراتوار منهدم و ویران گشت، و 39 هزار میلیارد گلوله منفجر شد.
این جنایات وحشتناک باورنکردنى، محصول تمدن جدیدى است که خود را از فروغ ایمان بىنصیب ساخته، آیا این ضربات شدید را جز از ضرر بىدینى آنهم آنگونه خطرناک، از برنامه کلیسا نمىدانید؟ اگر آنچنان با علم و معرفت مبارزه نمىکردند، چنین پیشآمدهایى براى بشر رخ نمىداد. افسوس که بعضى از بىخبرانى که از اصول عالیه اسلامى اطلاع ندارند، و فقط اسماً خود را مسلمان مىنامند؛ از روى تقلید کورکورانه، خیال مىکنند دین مانع پیشرفت زندگى انسان است. در صورتى که دین مبین اسلام، اجازه کندن نهال نورسى را از روى زمین نمىدهد، اینان چنین جنایاتى را چگونه توجیه مىکنند؟
با آن همه برنامههاى وحشتناک جنگ جهانى اول و دوم، مگر بشر بیدار شد؟
ضرر نداشتن یک عقیده واقعى، کار او را به جایى رسانده که امروز در جهان، پس از آن همه مصایب، طبق آمار دقیق، 160 هزار بمب بیست مگا تنى در انبارها موجود است که قدرت یکى از آنها برابر با هزار هواپیماى بمبافکن جنگ جهانى دوم است که به مدت 14 سال هر روز و شب پشت سر هم بمب فرو بریزند.
در دنیاى کنونى، هزینه ساختن یک هواپیماى بمبافکن «پرتوتیپ» با لوازم آن، مساوى با مزد 250 هزار آموزگار در یک سال، ساختن سى دانشکده علوم که هر کدام 1000 دانشجو داشته باشد، 75 بیمارستان 10 تختخوابى با تمام تجهیزات و 5000 هزار تراکتور است.
این همه بدبختى مولود این است که مدنیت قائم به علم تنها، نتوانسته جنبه روحى و اخلاقى بشر را اصلاح کند. تمدن فعلى، تمام قدرت خود را در ترقى و تعالى جنبه مادى صرف نموده، و هر قدر این جنبه تقویت شود، انحطاط اخلاق و ضعف روحى بشر بیشتر خواهد شد.
احدى منکر نیست که براى آبادى جهان، مادیات نیز ضرورت دارد؛ ولى ضرورى بودن امور مادى ایجاب نمىکند که از تقویت جنبه اخلاقى غفلت نمود. این را باید دانست که مدنیت صحیح و مفید آن است که رمز حیات را آشکار سازد، و تنها قوهاى که مىتواند رمز واقعى حیات انسانى را آشکار کند «اسلام» است؛ دینى که دستوراتش با فطرت هر بشرى سازگار و او را بسوى خالق جهان راهنمایى مىکند.
همین عامل قوى است که مىتواند سعادت انسان را تأمین نماید، و مدنیتى به وجود آورد که متکى بر فضایل اخلاقى باشد. بشر در زندگى مدنى خود محتاج علم، اخلاق، عدل، انصاف، برابرى، برادرى، درستى، راستى، عفت، رحم، مروت، امنیت، شجاعت، غیرت و حقیقت است، تا در سایه این عوامل بتواند به سوى کمال مطلوب خود پیش رود. این عوامل که در رأس آن علم است، جز در تعالیم اسلام یافت نمىشود، علمى که توأم با ایمان صحیح بشر، داراى منافع غیر قابل توصیفى خواهد بود.
این است که رهبر گرامى اسلام، رسول اکرم صلى الله علیه و آله علم و فراگیرى دانش را در حدّ واجب دانسته؛ اما نه براى هرکس؛ بلکه براى افرادى که ابتدا از قوّه ایمان برخوردارند و گر نه علم اگر در دست نا اهل قرار گیرد همان است که در صفحات قبل مطالعه کردید.
حضرتش مىفرماید:طَلَبُ الْعِلْمِ فَریْضَةٌ عَلى کُلِّ مُسْلمٍ «3».حضرت در این روایت مىفرماید: طلب علم بر هر مسلمانى فریضه است نه بر همه مردم؛ یعنى کسى که از ایمان بهره دارد، و الا چو دزدى با چراغ آید گزیدهتر برد کالا.
از این رو اسلام را دین اندیشه، عقل و دین دانش مىنامیم. قرآن براى دانش مقامى بس ارجمند قائل است و دانشمندان را در سوره آل عمران در شمار خدا و فرشتگان یاد کرده است. خدا به یکتایى خود گواهى مىدهد که جز ذات پاک او نیست و فرشتگان و دانشمندان نیز بر این مطلب گواهند. چون اسلام آیین دانش است از متابعت گمان نهى کرده و اساس ایمان را فقط دلیل و قاطعیت منطق شمرده است.
در نکوهش تقلید، و مذمّت این که مردم بدون استدلال و فکر به متابعت از پیشینیان خود بپردازند آیات بسیارى وارد شده است. مردمى که از پدران، عقاید و افکارى به ارث بردهاند، گویا چنین مىپندارند که سابقه ممتد زمانى، لباس حرمت و استدلال بر خط مشى آنان پوشیده است؛ لذا بدون تأمل آنها را بر عهده مىگیرند و امتیاز انسانى که تحقیق و کاوش است را، از وجود خود دور مىکنند.
جمود بر عقاید و اندیشه غلط پیشینیان، جنایت بر فطرت بشر، سلب مزیت عقلانى و تمسک به چیزى است که نزد خدا ارزش ندارد.
مسلمانان در پرتو تعالیم اسلام، مىاندیشیدند، بحث و کاوش مىکردند و نیروى عقل را به کار برده و در هر امرى دلیل مىطلبیدند و از این رو سرور ملتها شدند.
بى خردانى که خیال مىکنند منظور قرآن از علم، فقط علم به چند قسمت از برنامههاى دینى است، و دیگر نباید در معارف واقعى قدم نهاد، بیهوده فکر مىکنند. قرآن درباره تحقیق و دانش، به طور اطلاق سخن گفته و هرگز علوم یا مباحث مخصوصى را به میان نکشیده است، تعلیمِ هرگونه علمى که مملکت محتاج است آن را واجب کفایى دانسته، و فرزندان اسلام را موظف مىکند تا به طلب هرگونه دانش مفیدى بروند. این اطلاق، ما را به این مطلب ارشاد مىکند که دانش در نظر قرآن، تنها به شناختن شرایع و معارف دینى نیست؛ بلکه مقصود، هر علمى است که انسان را در راه تحقیق در هدف آفرینش برانگیزد.
بنابراین، درک مطالبى که باعث اصلاح، رشد و بارورشدن گیاهان مىشود علم است علم طبیعى. و درک مطالبى که مربوط به زندگى حیوانات بوده و استمرار نسل و تهیه خوراکشان را تأمین کند علم است، علم طبیعى. و درک راههاى مشروع براى به دست آوردن ثروت و شناختن نحوه تنظیم آن نیز علم است علم اقتصاد. و درک منابع صنعت و توسعه آن علم است علم مکانیک- فیزیک، معدنشناسى، درک بیمارىها و علل و چگونگى آن علم است، علم طب و داروسازى. و شناختن وسائل دفاعى براى حفظ میهن و ارعاب دشمن علم است، علم سیاست.
تعلیم و تعلّم در نگاه قرآن
مسلمانان، نخستین تعالیم قرآن را در این باره فراگرفته و به ارزش و اهمیت علم، و نقشى که در خوشبخت ساختن مردم و ملتها داشت پى بردند. آنان مردمى بىسواد بودند، نه مىخواندند، نه مىنوشتند؛ بنابراین اسلام براى تشویق و ترغیب مردم به علم و دانش به اسیران جنگى نوید مىداد که اگر چند نفر از مسلمانان را خواندن و نوشتن یاد دهند آزاد خواهند شد.
گاهى تعلیم قرآن را به عنوان مهریّه قرار مىدادند، خلاصه عنایت اسلام به علم، اندیشه و تفکر تا جایى بود که مسلمانان همه جا درباره مخلوقات جهان به کنجکاوى پرداخته و عوامل سعادت خویش را پیدا مىکردند. علم در میان مسلمانان مایه عزت فرومایگان، ثروت فقرا و نیروى ضعفا بشمار مىرفت.
کتب متعددى که مسلمانان در علوم، هنر و صنایع مختلف تألیف کردهاند خود دلیل بر تمرکز علمى و فرهنگى آنان است.
مسلمانان هیچگاه به علم پیشینیان خود قانع نمىشدند؛ بلکه خود، در راه تحقیق گام نهاده تا معارف جدیدى به دست آورند.
امید است بار دیگر مسلمانان در راه کسب علم و تحقیق قرار گیرند؛ البته با این همه مشقات و زجرهایى که کشیدهاند حتماً بیدار شده و اعتراف کردهاند که نخستین اصل در پیروزى سرافرازانه، اصل دانش است، همانطور که نادانى، جز خوارشدن، زبونى و استعمار زدگى چیز دیگرى به دنبال ندارد.
یکى از وظایفى که اسلام بر عهده داشت، مبارزه با خرافات و افسانههایى بود که ملل عالم گرفتار آن بودند؛ بویژه افسانههاى بافته شده و مطالبى که بر اثر اغراض و تعصبات مختلف، به دست از خدا بىخبران، در کتب مقدس تورات و انجیل راه یافت.
اسلام این وظیفه را چنان با حکمت و دقت انجام داد که هیچگاه خصومت و اختلافى میان عقل و دین پدید نیامده، و هرگز میان علم و دین، جدایى و تعارضى رخ نداده و نمىدهد.
در پرتو فروغ فروزان اسلام، دانشمندانى بزرگ پدید آمدند و آنچنان بنیانى در تمام علوم قرار دادند که بشریت را در هر زمان و مکان، مدیون تحقیقات و اکتشافات خود نمودند که نمونههایى از آن را ذکر خواهیم کرد.
قبل از هر چیز تذکر این نکته لازم و ضرورى است که قرآن راهنماى مسلمین و کتاب هدایت است، به خاطر جنبه هدایتش، از تشریح جزئیات مسائل علمى، خارج مىباشد؛ ولى در مواردى که با هدف اصلى مناسبت داشته باشد، به پارهاى از نکات علمى اشاره فرموده است که امروز پس از 1400 سال و با پیشرفت علوم، پرده از روى آن برداشته شده است.
پينوشتها:
(1)- «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ» [یوسف (12): 53] «وَ الْعَصْرِ* إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ* إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ [عصر (103) 1- 3].
(2)- در سالى که استاد این مقاله را نگاشتهاند یک فرانک سویس مساوى با این مبلغ بوده است.
(3)- کافى: 1/ 30، حدیث 5، باب فرض العلم ووجوب طلبه، حدیث 1؛ وسائل الشیعه: 27/ 26، باب 4، حدیث 33115.
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}